*اولین سحر ماه رجب بود . دوست داشتی اولین سحر را در جوار آقا علی این موسی الرضا ع باشی و نشد !
شیطان پوزخندی می زند که فلانی دیدی این همه از امام رضا ع دم میزنی ، آخرشم یه بار خواستی فلان ساعت آنجا باشی ولی ، راهت نداد ...
زمزمه ی شکایت در درونت کم کم دارد زنده می شود اما ...
به یاد این فراز از زیارت امین الله می افتی و زمزمه می کنی ... اللهم فاجعل نفسی مطمئنته بقدرک ، راضیه بقضائک ...
کمی ارام می شوی و خدا را شکر می کنی .
*غروب روز قبل نیت می کنی روز اول رجب را روزه بگیری .
هم اول رجب است .
هم جمعه است و عید .
هم جمعه است و تعطیل .( به قول مادرم کمتر جان م یدهم و دیرتر ضعف می کنم !!!)
هم دلت خواسته یعنی حال می کنی که روزه بگیری !
اما چون بلند نیت کردی ، مامان و بابا هم صدایت را می شنوند و می گویند :(( تو همین جوریش یکی باید جمعت کنه ، روزه پیشکشت نمیخواد بگیری .روزا خیلی بلنده طاقت نمی آری !!))
لبهایت آویزان می شود و به قول شاعر لب پایین زمین را فرش می کرد و ....
و حالت گرفته می شود و بلندتر می گویی : نه ضعف نمی کنم ، اصلا دلم میخواد روزه بگیرم ، دوست دارم ! به امتحانشم می ارزه ببینم طاقت دارم یا نه !
و مامان دوباره میگه : گفتم ، نه !
و یه ندای کوچولو و شیطنت انگیزی تو وجودت می گه : اما من می گیرم حالا می بینید !!
*چند دقیقه قبل از اذان صبح بیدار می شوی . همان جا بی حرکت در رختخواب می مانی و به این فکر می کنی که روزه بگیری یا چون والدین راضی نیستن حق نداری . با خودت درگیر همین افکار هستی که صدای الله اکبر به خودت می آورد . بلند می شوی تا وضو بگیری . هنوز درگیری ، بگیرم یا نه ؟؟!!!!!!!!!!!!!!
گلویت خشک است و می سوزد . دست می بری زیر شیر آب تا مشتی آب بخوری اما ، یاد روزه می افتی و بی خیال خوردن آب می شوی و بلند می گویی : نه من روزه می گیرم .
وضو می گیری و مهیای نماز می شوی . قامت می بندی و ....
بعد از نماز سر به سجده می بری :: شکر لله ، حمد لله ::
کمی دلتنگی که نتوانستی این سحر را در کنار امام رضا ع باشی و دوباره می گویی : خدایا شکرت ولی روزه بگیرم یا نه ...؟
مثل همیشه سنگینی پلک ها نشویق می کنند که بخوابی و باز هم نیت بیداری بین الطلوعین روی هوا معلق می ماند .
*صبح از خواب بیدار می شوی . همه دارند صبحانه می خورند . تشنه ای و کمی گرسنه . با خودت می گویی نه ، من روزه دارم و دوباره یاد حرف مامان می افتی که (( نه نمیخواد روزه بگیری !)) و دلت هم میخواهد روزه بگیری .
دوباره بی خیال می شوی و میروی پی کارت . اما فکر اینکه روزه ات درست است یا نه مثل خوره افتاده به جانت و از طرفی هم اگر از دوستان کسی اس ام اس داد که فلانی ما رو هم دم افطار دعا کن ، چه جوابشان را بدهی !
اگر روزه ات را باز کردی و فهمیدی فلانی هم روزه دارد و تو هم دلت خواست چه کنی ؟!!!
اگر ....
اگر ....
اگر ...
نیم ساعت به اذان ظهر مانده ( اگر اذان ظهر گفته شود دیگر اجازه نداری روزه مستحبی ات را باز کنی ) و مرددی که چه کنی . اگر اذان بگویند دیگر همه چی تمام است و کجبوری روزه شک دار بگیری و اگر مامان بگوید بیا غذا بخور و بفهمد روزه داری ...
دیوانه می شوی ...
یه هو از جمله ای که گفتی تنت می لرزد . روزه شک دار نگیری ها !!
حس بدی داری ، حس اینکه تو درباره همه چی فکر کردی جز اینکه خدا هم راضی هست که تو روزه دار باشی یا نه !؟
همه اگر ها را گفتی جز اینکه اگر خدا گفت چرا روزه گرفتی با اینکه می دونستی رضای من در رضای والدینه .
حس می کنی شیطان هم در ثواب این روزه شریک است و از طرفی به خالص بودن نیتت شک کردی که تو برا دلت خواستی روزه بگیری یا رضای خدا ؟؟؟؟؟؟؟؟
دست می بری و استکانی بر می داری و کمی چای ته آن میریزی و کمی آب جوش ...
سوزش گلویت بر طرف می شود و البته سوزش ذهن و دلت ..
آرام و قرار گرفته ای و فکر می کنی راه درست را انتخاب کردی .
صدای الله اکبر اذان ظهر بلند شده و ...